لــعل سـلـسـبیــل
نمی دانم جمع آوری کلکسیون با کدام تمایل انسانی جور در میاید. اصلا خوب است یا بد؟ اما تمایل به جمع آوری و درست کردن یک مجموعه از هرچیزی، از بچگی با من است. اولین بار یادم است چوب کبریت جمع میکردم (شاید حتی مدرسه هم نمیرفتم) چوب کبریتهایی که سرشان رنگهای جور واجور داشت. اولین کلکسیونم توی یک قوطی کبریت جا میشد!
دومین کلکسیون بچگیام سنگها بودند. روزهای جمعه پا به زمین میکوبیدم تا بابا مرا ببرد رودخانه. کف رودخانه قم خشک بود و پر سنگهای وسوسه برانگیز. چندتا از سنگهایم را هنوز یادم هست، یک سنگ درشت فیروزهای که فکر میکردم خیلی با ارزش است، یک سنگ گرد گرد و یک سنگ کوچک بیضی شکل مرمری که طرحهای راه راهی رویش بود، یک سنگ قهوهای سوراخ که سوراخش شبیه قلب بود. یک سنگ دیگر که دوتا گوش قلنبیده تیز داشت و ...
کلکسیون بعدیام دستمال کاغذیهای طرحدار بود. بعد کندن تمبرهای قدیمی از نامههای بابا و چسباندنشان در یک دفتر که آخر سر گمش هم کردم. بعد مجموعه دکمههای قدیمی که عکسهای کارتونی داشت، بعد کلیدهای قدیمی از این طرف و آن طرف. در نوجوانی که عشق نویسندگی به سرم زده بود عکس نویسندهها را جمع میکردم. عاشق سبیل کلفت مارکز بودم و کلهی کچل سیلور استاین. کمی بعد شروع کردم به جمع آوری کارت ویزیت ولی زود متوقفش کردم چون بقیه دستم میانداختند.
الان هم در برابر کتابهای چند جلدی مقاومتی ندارم، همین طور روان نویسهای جورواجور که معمولا چشمم را به روی قیمتشان میبندم. با این حال هنوز دلم میخواهد یک مجموعه درست حسابی داشته باشم، مجموعهای کاملا شخصی و ابتکاری که فقط مال خودم باشد. چیزی منحصر بفرد که بعدها حس نوستالژیکی را در من زنده کند. هنوز هم دارم میگردم، مطمئنم موضوع مجموعه من همین اطراف خوابیده و فقط منتظر است تا من بیدارش کنم!
Design By : LoxTheme.com |